ادامه به دستور شما

دوم ، همانطور که در داستان مریم به ما گفته شده ، این است

“پروردگار را بزرگ کن.”

ما خداوند را به عنوان آگاهی شما از بودن شناسایی کرده ایم.
بنابراین ، “بزرگ جلوه دادن پروردگار” به معنای ارزیابی یا گسترش تصور کنونی شخص از خود است تا جایی که این ارزیابی مجدد طبیعی شود.
وقتی این طبیعی بودن حاصل شد شما با تبدیل شدن به چیزی که از نظر هوشی یکی هستید ، به دنیا می آورید.

داستان آفرینش در فصل اول جان به صورت هضم در اختیار ما قرار گرفته است.

“در آغاز کلمه بود.”

اکنون ، همین دوم ، “آغازی” است که از آن صحبت شده است.
این یک آغاز یک تمایل است.
“کلمه” آرزویی است که در آگاهی شما به دنبال تجسم می رود.
اشتیاق خود واقعیتی ندارد ، زیرا ” من هستم ” یا آگاهی از وجود تنها واقعیت است.
چیزها فقط تا زمانی زندگی می کنند که من از بودن آنها آگاه باشم.
بنابراین برای تحقق بخشیدن به خواسته خود ، باید از خط دوم این آیه اول جان استفاده شود.
به این معنا که،

“و این کلمه با خدا بود.”

کلمه یا میل باید با شعور ثابت یا متحد باشد تا به آن واقعیت ببخشد.
آگاهی از امر مورد نظر آگاهی پیدا می کند ، در نتیجه خود را بر شکل یا مفهوم میخکوب می کند و به مفهوم آن جان می بخشد ، یا آنچه را که پیش از این یک میل مرده یا تحقق نیافته بود ، زنده می کند.

“دو نفر باید به عنوان لمس هر چیزی توافق کنند

و آن بر روی زمین مستقر خواهد شد. “

این توافق نامه هرگز بین دو شخص بسته نمی شود.
بین آگاهی و مطلوب است.
شما اکنون از وجود خود آگاه هستید ، بنابراین در واقع با خود می گویید ، بدون استفاده از کلمات ، “من هستم”.

حال ، اگر وضعیت سلامتی ای است که می خواهید به آن دست یابید ، قبل از این که در دنیای خود شواهدی از سلامتی داشته باشید ، احساس سلامتی می کنید.
و در همان ثانیه احساس “من سالم هستم” به دست آمده است که هر دو توافق کرده اند.

یعنی ، من هستم و سلامتی توافق کرده ایم که یکی باشیم و این توافقنامه همیشه منجر به تولد کودکی می شود که مورد توافق در این مورد ، سلامتی است.

و از آنجا که من توافق را انجام دادم ، آنچه مورد توافق است را بیان می کنم. بنابراین می توانید ببینید که چرا موسی اظهار داشت ،

” من هستم مرا فرستاده است.”

برای چه چیزی ، غیر از من هستم می تواند شما را به بیان بفرستد؟

هیچکدام ، برای

” من راه هستم ، در کنار من دیگری وجود ندارد.”

اگر بالهای صبح را بگیرید و به منتهی الیه نقاط جهان پرواز کنید یا تختخواب خود را در جهنم قرار دهید ، باز هم از بودن آگاه خواهید بود.
شما همیشه توسط آگاهی خود به بیان فرستاده می شوید و بیان شما همیشه همان چیزی است که از وجود آن آگاه هستید.

موسی دوباره گفت ،

“من همانی هستم که هستم.”

اکنون این چیزی است که باید همیشه در ذهن داشته باشید.

“شما نمی توانید شراب جدید را در بطری های قدیمی قرار دهید یا
تکه های جدید بر روی لباس های قدیمی. “

به این معنا که؛ شما نمی توانید بخشی از پیرمرد را با خود به هوش جدید ببرید.

تمام باورها ، ترس ها و محدودیت های فعلی شما وزنه هایی هستند که شما را به سطح هوشیاری فعلی خود متصل می کنند.
اگر از این سطح فراتر بروید ، باید تمام آنچه را که اکنون خود فعلی یا برداشت از خودتان است ، پشت سر بگذارید.

برای این کار شما توجه خود را از تمام مشکلاتی که اکنون مشکل یا محدودیت شما محسوب می شود ، بر می دارید و فقط به وجود بودن خود می پردازید.
به این معنا که؛ شما سکوت می کنید اما با خود احساس می کنید ، ” من هستم “.

این “آگاهی” را هنوز شرطی نکنید.
فقط خود را اعلام کنید و این کار را ادامه دهید ، تا اینکه در احساس فقط بی چهره و بی صورت گم شوید.

هنگامی که به این گسترش آگاهی دست یافتید ، در این ژرفای بی شکل از خود ، با احساس خود بودن همان چیزی که می خواهید باشید ، به مفهوم جدید شکل دهید.

شما در درون این اعماق خود خواهید دید که همه چیز از نظر الهی امکان پذیر است.
همه چیز در جهان که می توانید وجود آن را تصور کنید ، برای شماست ، در این آگاهی بی شکل فعلی ، یک دستاورد طبیعی است.

دعوت نامه ای که در کتاب مقدس به ما داده شده است

“در بدن غایب باش و با پروردگار حضور داشته باش.”

“بدن” بودن برداشت قبلی شما از خود و “پروردگار” ، آگاهی شما از بودن است. این همان چیزی است که وقتی عیسی به نیکودیموس گفت ،

شما باید دوباره متولد شوید .
شما نمی توانید وارد پادشاهی آسمان شوید. “
مگر اینکه دوباره متولد شوید.

به این معنا که؛ مگر اینکه تصور کنونی خود را از خود به یادگار بگذارید و ماهیت تولد جدید را فرض کنید ،

در غیر این صورت محدودیت های فعلی خود را ادامه خواهید داد.

تنها راه تغییر عبارات زندگی شما تغییر هوشیاری است.
برای آگاهی، واقعیتی است که تا ابد خودش را در چیزهایی که در اطراف شما هستند ، محکم می کند.

دنیای انسان با جزئیات بیشتر ، آگاهی او در تصویر است.
با تخریب چیزها بیش از انعکاس خود با تخریب آینه نمی توانید محیط ، یا جهان خود را تغییر دهید.

محیط شما و همه درون آن نشان دهنده آنچه در هوشیاری هستید هستید.
تا زمانی که ادامه دهید و هوشیاری خود را حفظ کنید ، ادامه خواهید داد تا آن را در دنیای خود تصور کنید.

با دانستن این ، ارزش خود را ارزیابی کنید.
انسان برای خود ارزش کمی قائل است.

در کتاب اعداد خواهید خواند ،

“در آن روز غولهایی در زمین بودند.
و ما به عنوان ملخ در نظر خود بودیم.
و ما به عنوان ملخ در چشم آنها بودیم. “

این به معنای زمانی در گذشته تاریک نیست که انسان قامت غول ها را داشته باشد.
امروز روزی است ، ابدی که اکنون شرایط پیرامون شما به ظاهر غولهایی رسیده است (مانند بیکاران ، ارتش های دشمن ، مشکلات و همه چیزهایی که شما را تهدید می کند) این غول هایی هستند که باعث می شوند خودتان احساس کنید ملخ خوار بودن.

اما ، به شما گفته شده است ،

“شما اول بودید ، از نظر خودتان ملخ بودید و به همین دلیل

این شما برای غول ها ، ملخ بودید. “

به عبارت دیگر ، شما فقط می توانید برای دیگران همان چیزی باشید که برای خودتان اول هستید.
بنابراین ، ارزش گذاری مجدد خود و احساس غول ، مرکز قدرت بودن ، این است که این غول های سابق را کوتوله کرده و از آنها ملخ درست کنید.

“همه ساکنان زمین هیچ چیز نیستند ، و او طبق اراده خود در ارتش آسمان و در میان همه ساکنان زمین انجام می دهد.
و هیچ کس نمی تواند دست او بماند و به او نگوید “چه کار می کنی؟”

این سخنان خدای ارتدوکس نشسته در فضا نیست ، بلکه خدای یگانه است ، پدر همیشگی ، آگاهی شما از بودن.

بنابراین در برابر قدرتی که هستید ، بیدار باشید ، نه به عنوان یک انسان ، بلکه به عنوان خود واقعی خود ، آگاهی بی چهره ، بی شکل و خود را از زندان خود تحمیل کنید.

“من چوپان خوب هستم و گوسفندانم را می شناسم

و از من شناخته شده ام.
گوسفندانم صدای مرا می شنوند

و من آنها را می شناسم و آنها مرا دنبال خواهند کرد. “

آگاهی چوپان خوب است.
آنچه که من از بودن آگاه هستم “گوسفند” هایی است که به دنبال من می آیند. بنابراین “چوپان” خوب آگاهی شما از این است که هرگز یکی از “گوسفندهایی” را که از وجود آن آگاه هستید از دست نداده است.

من صدایی هستم که در بیابان سردرگمی انسان برای کسانی که از وجود خود آگاهم فراخوانی می کند و هرگز زمانی نخواهد رسید که من اطمینان پیدا کنم که هستم قادر به یافتن من نیست.

“من هستم” درهای باز برای همه آنچه که من هستم برای ورود به آن است.
آگاهی شما از بودن ، ارباب و چوپان زندگی شماست.

بنابراین،

“خداوند چوپان من است.
من نمی خواهم “

در نور واقعی خود دیده می شود که اکنون آگاهی شماست.
شما هرگز نمی توانید به دلیل اثبات چیزی که از وجود آن آگاه هستید ، بی نیاز باشید.

این واقعیت است ، چرا از بزرگ بودن آگاه نمی شوید. خدا پسند؛ ثروتمند سالم؛ و همه صفاتی که شما تحسین می کنید.

داشتن آگاهی از این ویژگی ها به همان آسانی است که داشتن متضاد آنها نیز آسان است زیرا شما به دلیل دنیای خود ، آگاهی فعلی خود را ندارید.
برعکس ، جهان شما به دلیل آگاهی فعلی شما همان چیزی است که هست.

ساده است ، اینطور نیست؟ در حقیقت برای خرد انسان بسیار ساده است که سعی می کند همه چیز را پیچیده کند.

پولس در مورد این اصل گفت ،

“این به یونانیان” (یا خرد این جهان) “حماقت” است.
“و برای یهودیان” (یا کسانی که به دنبال نشانه ها هستند) “یک تخته سنگ”.

در نتیجه ، این انسان به جای بیدار بودن با موجودی که هست ، همچنان در تاریکی راه می رود.
انسان آنقدر طولانی تصاویر ساخت خود را پرستش کرده است که در ابتدا این مکاشفه را کفرآمیز می داند ، زیرا مرگ همه اعتقادات قبلی او به خدای جدا از خود را به همراه دارد.

این مکاشفه دانش را به همراه خواهد آورد

“من و پدرم یکی هستیم اما پدرم از من بزرگتر است.”

شما با برداشت فعلی خود از خود یکی هستید. اما شما بزرگتر از آن هستید که در حال حاضر از وجود آن آگاه هستید.

قبل از اینکه انسان بخواهد دنیای خود را متحول کند ، ابتدا باید بنیان بگذارد ،

“من خداوند هستم.”

یعنی آگاهی انسان ، شعور او از بودن خداست.
تا زمانی که این موضوع کاملاً ثابت نشود تا هیچ پیشنهاد یا استدلالی که دیگران می توانند آن را متزلزل کنند ، او خود را در حال بازگشت به برده عقاید قبلی خود می بیند.

“اگر باور نکنید که من او هستم ، در گناهان خود خواهید مرد.”

یعنی تا زمانی که علت سردرگمی خود را پیدا نکنید همچنان گیج و خنثی خواهید شد.

وقتی پسر انسان را بلند کردید ، باید بدانید که
من و او یکی هستیم
” IA M he” ،

یعنی اینکه من ، جان اسمیت ، از خودم کاری نمی کنم ، اما پدرم یا آن وضعیت هوشیاری که اکنون با آن یکی هستم ، کارها را انجام می دهد.

با تحقق این امر ، هر اشتیاق و آرزویی که در درون شما به وجود می آید در دنیای شما نمود پیدا می کند.

“اینک من کنار درب ایستاده ام و می کوبم.
اگر کسی صدای من را بشنود و در را باز کند ، به سمت او می آیم و با او آب می خورم

و او با من است. “

“من” که در می زند اصرار است.

در ، آگاهی شماست .
در را باز کردن به معنای یکی شدن با آن چیزی است که با احساس کردن خود به عنوان مطلوب ، در می زند.

احساس خواسته خود به عنوان غیرممکن ، بستن در یا انکار این اصرار است. آگاهی از طبیعی بودن چیزی که احساس می شود ، این است که در را کاملاً بچرخانید و این را به تجسم دعوت کنید.

به همین دلیل است که دائماً ثبت می شود که عیسی دنیای تجلی را ترک کرده و نزد پدرش عروج می کند.

عیسی ، همانطور که من و شما ، همه چیز را برای عیسی ، بعنوان یک انسان غیرممکن دیدیم.
اما وقتی پدرش را به عنوان وضعیت هوشیاری مورد مطلوب کشف کرد ، اما “شعور عیسی” را پشت سر خود گذاشت و به حالت دلخواه خود آگاهی یافت و روی آن ایستاد تا اینکه با آن یکی شد.

همانطور که خودش را با آن یکی کرد ، در بیان تبدیل به چنین شد.

این پیام عیسی مسیح به انسان است: مردان لباسهایی نیستند که موجود بی شخصیت ، من هستم ، حضوری که مردان آن را خدا می نامند ، در آن ساکن است.

هر لباس محدودیت های خاصی دارد. برای عبور از این محدودیت ها و بیان آنچه که به عنوان انسان ، جان اسمیت ، خود را قادر به انجام آن نمی دانید ، توجه خود را از محدودیت های فعلی خود ، یا برداشت جان اسمیت از خود دور می کنید ، و خود را در احساس همان چیزی است که شما آرزو می کنید.

هیچ کس نمی داند که این خواسته یا آگاهی تازه به دست آمده چگونه خود را مجسم می کند.

زیرا من یا آگاهی تازه به دست آمده راههایی دارم که شما آنها را نمی دانید.
راه های آن گذشته است.

در مورد چگونگی این آگاهی که خود را مجسم می کند حدس نزنید ، زیرا هیچ آدمی به اندازه کافی عاقل نیست که از چگونگی این آگاهی آگاه شود.
حدس و گمان اثبات این است که شما به طبیعی بودن مورد نظر خود نرسیده اید و بنابراین پر از تردید هستید.

به شما گفته شده است ،

“کسی که خرد ندارد ، بگذارید از خدا بخواهد ،

که به همه می دهد آزادانه ، و سرزنش نمی کند.

و به او داده خواهد شد.

اما بگذارید او سوال کند که شک ندارد

زیرا کسی که شک دارد موجی از دریا است

که توسط باد پرتاب و ضرب و شتم می شود.

و اجازه ندهید چنین شخصی فکر کند

او هر چیزی را از خداوند دریافت خواهد کرد. “

می بینید که چرا این گفته بیان شده است ، زیرا فقط بر روی سنگ ایمان می توان چیزی را تأسیس کرد.
اگر آگاهی از آن چیز را نداشته باشید ، علت یا بنیادی را که بر اساس آن بنا شود ، ندارید.

مدرکی از این آگاهی ثابت شده در کلمات به شما داده می شود ،

“ممنون پدر.”

ادامه دارد