ابتدا دانش و علم زندگی کردن را یاد بگیریم
لحظاتی وجود دارند که هر انسانی در طی زندگی خود قطعاً آن را تجربه
میکند. من آن را لحظه پایان نام نهادهام.
در چنین لحظاتی انسان همواره با خود میگوید: ای کاش بیشتر می-
خندیدم، ای کاش بیش از این میرقصیدم، ای کاش بیشتر زندگی می-
کردم، ای کاش رابطهای بهتر و عالیتر با جنس مخالف برقرار میکردم،
ای کاش تا این حد سنگ دل نبودم، ای کاش به انسانها مهر و محبت
بیشتری هدیه میکردم و آنها را اذیت نمیکردم، ای کاش بهتر زندگی
میکردم، ولی دیگر زمانی نیست، اکنون لحظه پایان است.
همه ما به طور ذاتی امیدوار و سرشار از انگیزه هستیم، به طور ذاتی
احساس شکرگزاری و سپاسگزاری داریم، نه اینکه قرار باشد چنین
احساساتی را ایجاد کنیم، این چنین احساساتی ذاتاً در درون همه انسانها
قرار دارد.
فقدان این احساسات در انسانها تنها به دلیل بسته بودن انرژی موجود
در درون آنها است.
سوالی از شما دارم؛ اگر اکنون، بیست و چهار ساعت بعد، یا سی روز آینده،
لحظه آخر عمرتان باشد، چه کارهایی دوست دارید برای خود انجام
دهید؟ چه چیزهایی دوست دارید برای خود پس از مرگ باقی گذارید؟
چقدر بیشتر میخندید؟ چقدر بیشتر میرقصید؟ چقدر بیشتر با جنس
مخالف ارتباطی مطلوبتر برقرار میکردید؟ چقدر دوست داشتید لبخند
بیشتری از انسانها ببینید؟ تا چه میزان ای کاش در ذهن و فکرتان وجود
داشت؟
اگر لحظه آخر از عمرتان بود چطور زندگی میکردید؟
اگر شرایط فوق العاده اضطراری بود، چطور زندگی میکردید؟
اگر واقعا به چیزی احتیاج داشتید، در آن لحظه چطور و چگونه از خود
واکنش نشان میدادید؟
شاید در آن لحظه مستقیم به سمت هدف میرفتید تا آن نیاز برآورده
شود زیرا میدانستید که دیگر وقتی باقی نیست.
خداوند در انتظار شماست
همه ما در چنین لحظاتی وقتی با مسئلهای مواجه نیستیم، یا فکرمان درگیر
مشکلی خاص نیست، معمولاً خنثی هستیم. امیدوارم که نباشیم ولی انسان
معمولا در این لحظات خنثی است.
هر انسانی جهانی در ذهن خود دارد. هر انسانی در طی شبانه روز، به طور
خودآگاه و یا ناخودآگاه خواستهای را میخواهد یا در طلب چیزی است،
اما از کنار آن رد میشود.
اما اگر لحظه آخرتان بود، آیا دوست داشتید خواستههای خود را تجربه
کنید؟
در مورد خود من، سه الی چهار سال از عمرم سپری شد، هر چند که من
در طی این سه یا چهار سال، توانستم نسبت به مسائلی مسلط شوم، اما با
خود فکر میکنم که این زمان میتوانست به طور کامل به شکل دیگری
برای من باشد، اما به دلیل برداشت من در آن زمان که سرنوشت به طریقی
بوده است تا من بتوانم به قوانینی تسلط پیدا کنم، این زمان را که ارزشمند
بوده است به طریقی که دلبخواهم نبود، از دست دادم.
خداوند در انتظار شماست
پراکنده شود، اما وقتی انسان نسبت به خود ایمان و اطمینان داشته باشد و
با هدف و مقصود در تمام لحظات زندگی کند، زمین و زمان، تمامی انسان-
اما از همان ثانیه که فکر و ذهن خود را رها کردم و شروع به تکرار و
احساس اندیشهی “من از ایمان و اطمینان الهی برخوردار هستم”، کردم،
نه دیگر فکری باقی ماند، نه ذهنی و نه ایگویی. پس از آن تمام کارها
همیشه به بهترین شکل ممکن صورت گرفت.
وقتی صحبت از ذهن، فکر، احساس، ضمیر و این چنین موضوعاتی که
اکنون در جهان در حال گسترش است، میشود، ممکن است ذهن انسان
ها و هر آنچه که در هستی وجود دارد، ثانیه به ثانیه و لحظه به لحظه، در
تمام امورات، از ابتدا تا انتها همواره در کنار شخص باافتخار حضور مییابند
و همواره در کنار انسان هستند و تا ابد حضور خواهند داشت.
من تمایل ندارم که چنین ایمان و اطمینانی را با نام رمز قلمداد کنم، با این
وجود، رمز موفقیت در هستی، رمز موفقیت در زندگی و در تمام جنبهها
فقط و فقط در یک اندیشه خلاصه میشود.
“من از ایمان و اطمینان الهی به خود در تمام لحظات، و در انجام هر کاری
و در حضور هر شخصی برخوردار هستم “
تمام برنامه هستی و خداوند برای انسان از ابتدا به این صورت بوده است
که انسان لحظه به لحظه در حال رشد، موفقیت و گسترش خویش در تمام
ابعاد روحی، شخصیتی و زندگی باشد. انسان طبق این هدف هستی، همواره
باید رشد کند، کامل و کاملتر شود و هر لحظه خود، شخصیت و زندگیش
را گسترش دهد.
در واقع میتوان گفت که همه ما انسانهای هدفمندی هستیم. اگر هدفمند
زندگی کنیم، تمام هستی، کائنات، خداوند، انسانها و هر آنچه که هست،
به طور کامل و به طرز باشکوهی دست به دست هم میدهند تا در تمامی
لحظات، امورات و اهداف انسان به والاترین شکل ممکن صورت گیرد.
خداوند همواره در کنار انسانهای هدفمند حضور دارد، کائنات همواره در
کنار انسانهایی هستند که لحظه به لحظه در آفرینش خداوند شریک
هستند.

وقتی هدفمندانه زندگی میکنیم، وقتی نسبت به زندگی خود ایمان و
اطمینان داریم، وقتی با امیدواری زندگی میکنیم، وقتی که در لحظه برای
هر آنچه که داریم )از نظر مالی، کاری، روابطی، اجتماعی و از هر نظر که
در حال حاضر موجود است( و برای تمام اهدافی که میخواهیم داشته
باشیم، شکرگزار باشیم، تمام خواستهها و هر آنچه که در طلب آن هستیم،
قطعاً، یقیناً و صد در صد نه تنها از راه میرسند، بلکه ناچارند که از راه
برسند.
باید بدانیم که هر آنچه که در ذهن انسان قرار میگیرد، میتواند موجود
شود. این بستگی به خود انسان دارد که بپذیرد و به آن بله بگوید و یا
نپذیرد و به آن اهمیتی ندهد.
با بیان واژه ایمان و اطمینان و درک و احساس آن، در واقع کل باورهای
محدودکننده شخص کنار کشیده میشوند و هر خواستهای که انسان
بخواهد، بسیار ساده، راحت و روان به سمت او میآید.
به عنوان مثال، اگر انسان چیزی را بخواهد، کافیست که هدف و مقصد آن
خواسته را در ذهن خود جای دهد، پس از آن یقین بداند که به هر آنچه
خداوند در انتظار شماست
که میخواهد، به هر طریق ممکن میرسد. انسان باید هر روز و هر لحظه
این هدف را در ذهن خود داشته باشد و در واقع خود را با آن هدف برابر
کند.
انسان باید رشد کند و قوانین مغز، ارتعاشات و فرکانس را فرا گیرد،
خودش را با هدف هماهنگ کند، زمانی که هماهنگ شد، آن هدف به
سادهترین شکل ممکن به او میرسد.
ما باید بدانیم و یاد بگیریم و در تمام لحظات به خود یادآوری کنیم که
هدف از زندگی تنها برآورده شدن یک خواسته و نیاز نیست، مثلا اگر
شخصی هدف کارآفرین شدن در ذهن خود دارد، باید بداند که تنها مسئله
کارآفرین بودن نیست. در واقع ما در این دنیا هستیم که این کارآفرین
بودن را تجربه کنیم، ما به این منظور در این جهان زندگی نمیکنیم که
برای کارآفرین شدن و کسب یک هدف اینچنینی، سالها رنج و عذاب
بکشیم و در پایان به خود بگوییم که من موفق شدم و تمام.
باید آگاه شویم که ما دارای تمامی تواناییها هستیم. زمانی که ایدهای به
ذهنمان میآید، تمام آرامش و خونسردی که نیاز است تا در مسیر خلق
و کسب این ایده داشته باشیم، به انسان از قبل داده شده است.
هر شخص باید خود قاضی زندگی خود باشد، خود باید به همان طریق که
بودن در یک محیط و فضایی ایدهآل، ذهن او را آرام میکند، صداهای
ذهن خود را آرام کند.
شخص در رسیدن به یک خواسته، به طور مثال همان کارآفرین شدن، پس
از قرارگیری ایده در ذهنش، باید بداند که میخواهد چه مدل کارآفرینی
شود؟ چه نوع کار آفرینی؟ کجا و در چه مورد؟ چقدر پول نیاز دارد؟ برای
چه پول میخواهد؟ اصلا پول به چه منظور است؟ چه شخصیتی میخواهد
داشته باشد؟ همراهی چه تعداد افرادی را در کنارش میخواهد؟ چطور
میخواهد ؟ تمام این موارد را باید بررسی کند و بداند که برای کارآفرین
شدن هر آنچه که قرار است نیاز داشته باشد، از قبل دارد.
مجددا تاکید میکنم که ما در این دنیا هستیم تا بخش ریزی از زمان خود
را به عنوان یک کارآفرین در صورتی که دوست داریم کارآفرین شویم،
اختصاص دهیم، ما در این دنیا نیستیم که سالها زمان صرف کنیم، رنج،
عذاب، نخوابیدن، نبوسیدن، نخندیدن، نرقصیدن، نوازش نکردن را از آن
خود کنیم، فقط به خاطر داشتن یک رویای کاذب ذهنی.
اگر در ذهن انسان ایدهای وجود دارد، باید خدا را سپاس گوید و یقین
کند هر آنچه که برای این ایده باید تا انتها وجود داشته باشد، از قبل به
انسان داده شده است.
هدف زندگی این است که ابتدا با علم و دانش زندگی آشنا شویم. در ذهن
و روح خود حک کنیم که هر خواستهای از جمله کارآفرین بودن، تنها جزء
و بخش و قسمت بینهایت ریزی از زندگی ماست.
در واقع هر خواستهای وجود دارد برای لذت بردن، خدمت به انسانها،
عشق ورزیدن، رشد و پیشرفت جوانان و ….
خواستهای همچون کارآفرین شدن به این دلیل در ذهن شخص قرار نمی-
گیرد که شخص یک سال، دو، سه، چهار یا پنج سال وقت خود را صرف
کند تا موفقیتی در پس رسیدن به این خواسته برایش حاصل شود و در
آخر از خود سوال کند، چه نصیبم شد؟ هیچ. پنج سال از زندگی گذشت.
خداوند در انتظار شماست
باید همه ما یاد بگیریم که با خود دوست باشیم، اشتباهات انسانهای به
ظاهر موفق در جامعه را تکرار نکنیم، با زندگی دوست باشیم، با زندگی
در صلح باشیم، با علم زندگی ابتدا آشنا شویم، سپس وارد زندگی شویم.
همه ما آمدهایم تا تجربه کنیم و برای هر تجربه آنچه که نیاز است به ما
از قبل داده شده است.
باید بدانیم شخصی که لبخندی را بر چهره انسانها مینشاند، زمانی که در
صحنه مقابل انسانها قرار میگیرد، حضور خودش کافی است. چنین
شخصی آنچنان محبوب است که وقتی وارد میشود، حتی وقتی سخنی
نگفته است و سلامی نکرده است، باعث خنده انسانها میشود، زیرا نقش
چنین انسانی که قادر به خنداندن اشخاص است، کاملا در ذهن، روح و
جسم آن شخص حک شده است و آن شخص نیازی ندارد برای خنداندن
تلاش کند، بلکه بخش خنداندن بخشی از وجود او شده است.
در مورد خود من، زمانی که در حال نوشتن هستم، آیا میدانید که در واقع
من نمینویسم؟ در واقع تنها وظیفه من در این زمان اینست که در آرامش
مطلق باشم، من قلم را به دست خود برتر میدهم تا او بنویسد. من میدانم
خداوند در انتظار شماست
که نویسندگی بخشی از من است. اگر متوجه شوم که در حین نوشتن، فکر
میکنم، به سرعت قلم را کنار میگذارم، زیرا در آن لحظه نویسندگی
بخشی از من نیست. در آن لحظه من نیستم، در حال تلاش برای نوشتن
هستم، در صورتی که میدانم من از قبل نویسندهام. اگر نویسندگی بخشی
از من است، پس خود برتر باید بنویسد، پشت سر هم، بدون خستگی و
فکر. تنها با عشق، عشق و عشق. ) درک کامل چنین مثالی را شاید بتوانید
در اشعار شاعران بزرگ، لمس و احساس کنید. بسیاری بر این عقیدهاند
که سرودن اشعار بینظیر از سوی آنان، کاری نیست که شخص خود بتواند
آن را انجام دهد، در واقع حضور خود برتری در حین سرودن موجود بوده
است. خود شاعران نیز اذعان میکنند که نمیدانم چگونه سروده شد، فقط
قلم در دست من بود و خود شروع به سرودن کرد.(
باید بدانیم که هر آنچه به ذهنمان میآید، ابتدا باید بخشی از خود کنیم
)در واقع بخشی از خودمان بوده است( و دیگر نیاز نباشد برای یک تجربه،
سالها در رنج، عذاب، گرفتاری و مشکلات باشیم.
خداوند در انتظار شماست
یادمان باشد و یادمان نرود، تنها یک هدف نیست، تنها یک نیاز نیست و
تنها یک خواسته نیست. یادمان نرود که در انجام هر کاری مسائل بسیار
زیادی پیش میآیند و تمام این مسائل میتواند به دست هستی، به
باشکوهترین شکل ممکن انجام شود.
پس ابتدا علم و دانش زندگی را میآموزیم، سپس وارد زندگی میشویم
و زندگی میکنیم. ما همواره با زندگی دوست هستیم، با زندگی صمیمی
هستیم، زندگی را با آغوش باز قبول میکنیم و به زندگی در تمام لحظات
سلام میگوییم. انسانها را دوست میداریم و به آنچه که هست لبخند
میزنیم.
خداوند در تمام لحظات در انتظار است.
دوستدار شما، ادوین
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو