به دنبال درک او باشید

به دنبال درک او باشید

نویل گادارد

ایده های جدید قبل از اینکه بعنوان بخشی از جریان افکار عمومی پذیرفته

شوند، نیاز به تکرار و بیان مجدد زیادی دارند.

ایده ای که سعی کرده ام آن را به سر انجام برسانم ، از سال ۱۹۳۸ شروع

کردم ، و هنوز جدید است.

برای هر کسی که آن را می شنود شوکه کننده است،

و حتی پس از شنیدن آن، در طول سالهای زیاد ، و فکر می کنید که با آن

زندگی می کنید.

من کشف کرده ام که شخص، واقعاً با آن زندگی نمی کند.

این هنوز جزئی از تفکر آنها نشده است، و آن مطلب این است که تخیل

واقعیت را می آفریند.

این را به این دلیل می گویم که ” تخیل ” را ، با ” خدای عامل درونم ” ، یکی

می دانم،

انسان تماماً خیال است و خدا انسان است و در ما وجود دارد و ما در او.

بدن ابدی انسان ، تخیل است و آن ، خودِ خداست.

اگر منظورم از ” خدا ” ، خالق هستی، سازنده و ارباب تمام عالم پهناور است ،

و آن خالق را با تخیلات بشری یکی می دانم، پس انسان باید بیشتر مراقب

باشد که چه چیزی را تصور می کند.

پس، من می توانم از این مطلب استفاده کنم که تصور کردن واقعیت را ایجاد

می کند،

و هنوز اگر در طول یک روز مراقب باشم،

اگر مراقب آنچه که تصور می کنم، باشم،

من در یک ۲۴ ساعت ، یا ۱۸ ساعت دیگر )در بیداری روز( لحظات بی

شماری را در زندگی خود می بینم که در آن چیزهایی را تصور می کنم که

نمی خواهم تجربه کنم.

اگر واقعاً باور داشته باشم که تخیل واقعیت را ایجاد می کند، بیشتر مراقب آن

چیزهایی هستم که تصور می کنم.

پس ، من آن را بیان میکنم و میگویم تخیل واقعیت را ایجاد میکند و از

تصور هر چیزی غیر از آنچه میخواهم خلق کنم ، صرف نظر می کنم.

از روزنامه صبح شروع میکنید و به چیزهایی واکنش نشان میدهید که

نمیدانید درست است یا نه .

این مطالب ، ممکن است توسط تعداد زیادی از عوامل مطبوعاتی که توسط

برخی از لابیها گماشته شده اند ، چاپ شده باشد، شما نمیدانید،

و در اینجا ما همانطور که میخوانیم واکنش نشان میدهیم، و بعد در ۲۴

ساعت زندگی، فقط آنها را مرور میکنیم و متوجه می شویم که بیشتر ۲۴

ساعت را، به تخیل چیزی که دوست نداریم تجربه کنیم ، می گذرانیم .

اگر انسانها به دنیا فقط به عنوان دنیای ظاهری نگاه می کردند و متوجه بودند

که در پس آن ، واقعیتِ تخیل نهفته است، حقیقت را می یافتند.

و او)انسان( خدا را پیدا می کرد.

اکنون داستانی در فصل هفدهم کتاب اعمال رسولان نقل شده است.

حالا این یک داستان است، چه از نظر تاریخی درست باشد یا نه، واقعاً مهم

نیست،

سعی میکند نکته ای را به ما بیاموزد ،

او گفت که مردم آتن تمام روز را در بازار ، به دنبال دیدن ایده ای جدید

صرف کرده اند، یا شنیدن یک ایده جدید،

سپس یکی به نام پولس) paul) به صحنه آمد

آنها تعجب کردند که او چه چیزی برای گفتن دارد،

ایده جدید او چیست،

و او ایده عیسی و رستاخیز را به آنها گفت،

اما عیاشان و حتی فیلسوفانِ آنها ، او را زدند و او را مسخره کردند.

و دیگران گفتند که بعداً در مورد این موضوع بیشتر خواهیم شنید ،

و او به آنها گفت….

)و این داستان همه اش به زبان کنایه است، اگر آن را با دقت بخوانید.(

او گفت ای مردم آتن،

من در همه جا می بینم که شما بسیار مذهبی هستید.

زیرا وقتی از آنجا می گذشتم ، چیزهایی که عبادت می کنید را مشاهده کردم.

)این به زبان کنایه است.(

چیزهایی که می پرستیدند!

وقتی او گفت، من متوجه این کتیبه بر روی محراب خدای ناشناخته شدم.

پس آنچه را می پرستید، ناشناخته است .

من به شما اعلام می کنم، سپس او به آنها از خدای یگانه می گوید، خدایی که

همه چیز را آفریده است و او خدایی دور)از ما( نیست، او همه جا ساکن است،

او در تک تک موجودات جهان است، خدای جهان، با دست ساخته نشده است،

او را در معبدی در کلیسا نخواهید یافت،

در کلیسای جامع ، یا در اشیاء کوچکی که می پرستید.!

با دستان خود مردی می سازید و سپس او را پرستش میکنید و او را ” آپولو “

صدا می کنید.!

اما در اینجا خدایی که من از آن صحبت می کنم در درون همه است.

این خدایی است که من از او سخن می گویم، این خدایی است که مردگان را

زنده می کند.

خب، آنها او را مسخره کردند و رفتند…

سپس به ما می گویند که، او از آتن به کورینت رفت.

او در آنجا چه کار کرد؟

هیچ کس نمی داند،

آیا آتن هرگز او را پذیرفته است، زیرا مرد دانایی وجود داشته، آنها او را

مرد بسیار دانشمند آن روز می نامیدند.

ما امروزه آثار آنها را در این مجموعه داریم،

اما هر چیزی که جزء آثار بزرگ آنها نیست!

اما من به شما می گویم ، همانطور که پولس به آتنی ها گفت، اگر فقط به

دنبال در ک)احساس( او باشید، او را خواهید یافت. “اگر در پی درک او باشی،

او را خواهی یافت. ” چه چیز را پیدا کنیم ؟

خدای جهان را پیدا می کنید.

زیرا او روح جهان را به ما نداد، بلکه روح خودش را به ما داد.

آن روح خودش در انسان، تخیل شگفت انگیز خود انسان است.

وقتی می گویی من هستم، آن خداست.

خدای یگانه ، و خدای دیگری وجود ندارد .

بنابراین او در هر مرد، هر زن، و هر فرزندی است که از یک زن متولد می

شود.

این خدا، در آن موجود است که به آن موجود اجازه می دهد تا زندگی واقعی

داشته باشد،

و آنچه را که ما زندگی در این دنیا می نامیم، تجربه کند.

این خود جاودانه شماست.

پس، بدن ابدی انسان خیال است و آن خود خداست .

کسی که در عهد جدید از او به عنوان عیسی یاد می کنیم. آن خداست.

کجاست؟ ، چیزی در بیرون وجود دارد؟

نه! ، او در درون شماست، وقتی می گویید من هستم، آن عیسی است.

اکنون )به مردم ( دنیا، به گون های دیگر آموزش داده میشود، بنابراین وقتی آن

را میشنوند شوکه میشوند.

آنها نمی خواهند آن را بشنوند .

اگر )چیزی که می گویید( به سادگی بتواند زندگی آنها را در این دنیا بهبود

بخشد، گوش خواهند کرد.

پول بیشتری بدست آورید، کارهایی را انجام دهید که آنها می خواهند انجام

دهند، و همچنان به این شی کوچک بیرونی چنگ بزنید .

پس، او گفت: من آنچه عبادت می کنید را مشاهده کردم،

اما انسانها این کار را با آنچه که عیسی می نامند انجام می دهند.

بنابراین دستهای انسانی را بکار می گیرند و از چیزها، قالب)مجسمه( می

سازند.

آنها آن را عیسی می نامند، آن را روی یک تکه چوب می گذارند، یا آن را

روی چیز دیگری می گذارند، آن را به دیوار می چسبانند، سپس برای خوش

شانسی از جلوی آن عبور می کنند.

چیزی)بیرونی( برای پرستش آنها وجود دارد،

چیزی که خودشان ساخته اند

سازنده بزرگتر از چیز ساخته شده است،

هر چقدر هم که شگفت انگیز ساخته شود، یقینا هنرمند از کار خود بزرگتر

است

و بنابراین ما همه این چیزها را می سازیم و در بیرون می گذاریم و سپس در

مقابل آن تعظیم و عبادت می کنیم.

من به شما می گویم، تخیل شگفت انگیز انسانی شما خداست. این خداست

حالا اگر من فقط این را رعایت کنم و آن را به خاطر بسپارم، باید بتوانم

)گفته( پولس را در معرض آزمایش قرار دهم.

او گفت :

به دنبال درک)احساس( او باشید و او را خواهید یافت.

بلیک گفته است: تخیل، یک احساس معنوی است،

یک احساس معنوی

اما چگونه به دنبال او باشم و او را پیدا کنم؟

خب، اول از همه او همه کارها را انجام می دهد

خوب، بد ، یا خنث ی

و او به همان اندازه که خنثی است، به همان اندازه سریع است

وقتی اراده درون من شر است، مثل وقتی است که اراده ام خوب است، زیرا

او یک نیروی خلاق است

او می کشد، او زندگی می بخشد، او زخمی می کند،

او شفا می دهد،

همه کارها توسط یک نیروی خلاق انجام می شود

خدای دیگری وجود ندارد که بد باشد و یا نیکوکار

یکی که کاملاً دوست بدارد و یکی که کاملا نفرت باشد.

نه! فقط یک قدرت است

و آن قدرت ، تخیل انسان است

پس من چگونه می توانم او را درک کنم؟

اگر درست بود ، چه حسی داشتم؟

چی درست است ؟ که من آن فردی هستم که دوست دارم باشم، چه احساسی

داشت که شبیه آن باشم؟

آن را امتحان کنید،

اما همه چیز ساخته اوست و بدون او چیزی ساخته نشده است.

خب، حالا اگر جرأت داشته باشم فرض کنم الان همان فردی هستم که می

خواهم باشم و بر فرض آنها پافشاری کنم،

صبح، ظهر و شب، مراقب ذهنم هستم.

و هر چیزی که متوجه شوم با آن فرض من در تضاد است،

آن را نادیده می گیرم…

آن را کنار می گذارم…

من به این بینش الهی، به این بینش خودم وفادار خواهم بود.

بنابراین، هر زمان که احساس کنم ، نسبت به چیزی که در تلاش برای بیرونی

کردن آن در دنیای خودم هستم ، احساس کمبود می کنم، من به سادگی آن را

متوقف می کنم، و به این فرض برمی گردم، که من همان مردی هستم که می

خواهم باشم.

اگر بر آن پافشاری کنم و به واقعیت تبدیل شود، پس او را یافته ام .

من یک نشانه را، همانطور که اشیاء را در فضا دنبال می کنم، مشاهده نمی

کنم!

من واقعیتی هستم که به آن تخیل می گویند

بنابراین، شما خدا را نمی بینید، زیرا خدا روح است.

اما نتیجه فعالیت او را در خود می بینید .

او همانطور که تصور می کنید در شما فعال است.

شما کاملاً آزاد هستید که چه چیزی را تصور کنید، خوب بد یا بی

تفاوت)خنثی( .

بنابراین، شما به سادگی آنچه را که می خواهید تصور کنید ، انتخاب کنید .

و آنچه را که دوست دارید، نام ببرید)مشخص کنید(

خب، شما می گویید : اما من پیش زمینه ای برای آن ندارم.

من هیچ شرایطی برای آن ندارم.

واقعا مهم نیست!!!

اگر تخیل واقعیت را ایجاد می کند، به شرایطی که دنیا فکر می کند نیاز دارید

، نیاز ندارید.

تنها کاری که باید انجام دهید این است که به سادگی فرض کنید که شما همان

مرد، یا زنی هستید که دوست دارید باشید.

و اگر در اجرا خود را ثابت کند، ” او را پیدا کرده اید! ” پس ، پولس به آتنی ها گفت که احساس کردن او را دنبال کنید و او را خواهید

یافت.

اما من در طول ۳۴ سال تدریس خود بارها آن را دیده ام، در فوریه ۱۹۳۸

شروع کردم و حالا که اینجا هستم، فوریه ۱۹۷۲ است،

و هنوز شکست آن را ندیده ام، اگر قدرت عملگر آن را اعمال کنیم،

این )قدرت( خودش اعمال نمی شود

ما قدرت عملگر هستیم،

زیرا خدا در انسان است و خدا، تخیل شگفت انگیز انسان است.

بنابراین، اگر جرات کنم که فرض کنم من همان کسی هستم که دوست دارم

باشم،

خب، این خداست که این کار را می کند.

پس چگونه امشب به خدا روی خواهم آورد؟

افراد زیادی امشب از من می پرسند .

زمان زیادی نمی برد .

آنها درخواست های خود را بیان کردند.

این بیانیه ای است که در کتاب یوحنا، )نامه یوحنا(بیان شده است.

” اگر بدانیم که او ، در هر آنچه از او خواسته ایم صدای ما را می شنود، می

دانیم که قبلاً خواسته ای را که از او شده بود ، دریافت کرده ایم ” خب، وقتی با من صحبت می کنند، می گویند من چنین – و -چنان را دوست

دارم، فوراً در چارچوب قانون طلایی من قرار می گیرد.

این چیزی است که خودم دوست دارم.

اگر من در وضعیت هوشیاری فعلی آنها بودم، آن را دوست می داشتم.

این )خواسته آنها(، قانون من را نقض نمی کند.!

به کسی صدمه نمی زند!

از کسی چیزی نمیگیرد!

خب حالا ، آن )خواسته آنها( را شنیدم. من آن را شنیدم.

خب، اگر من و پدرم یکی هستیم، پس پدرم آن را شنیده است.

من نمی دانم از چه راهی برای تحقق آن استفاده می شود، اما نمی توانم انکار

کنم که آن را شنیده ام.

اگر آن را شنیدم و من و پدرم یکی هستیم،

آیا نمی توانم اکنون به درونم بگویم از تو ممنونم پدر؟

تو شنیدی ، چون من شنیدم

چه می شود اگر بدانیم که او تمام آنچه را که ما از او می خواهیم می شنود،

پس می دانیم که قبلاً درخواستی را که از او شده بود دریافت کرده ایم.

پس همانطور که به من می گویند من فلان چیز و فلان چیز را می خواهم،

من آن را می شنوم.)در ذهن(

من به عنوان یک مرد به نام نویل، نمی دانم که چگونه این اتفاق می افتد

نمی دانم

من قرار نیست پیشنهاد کنم که آنها چه کاری انجام دهند یا چه کاری باید انجام

دهند

من فقط همین را می دانم که ، شنیدم و اگر شنیدم پدرم شنیده است

چون من و او یکی هستیم

او تخیل شگفت انگیز انسانی من است

بنابراین، من واقعاً میتوانم در درون خودم بگویم که ” بسیار متشکرم ” تو شنیدی چون من شنیدم

و سپس به عمق وجودم اجازه میدهم تا ابزار لازم برای تحقق آن را ابداع کند

و سپس من از آن لحظه به بعد مسئولیتی ندارم

من با او تماس نمی گیرم و نمی گویم آیا این اتفاق افتاده است؟

من با آنها تماس نمی گیرم و یا نمی نویسم و نمی گویم به من بگو اوضاع

چطور است؟

این دیگر به من مربوط نیست و دغدغه من نیست.

آنچه از من خواسته شد را انجام دادم ، و تنها چیزی که از من خواسته شد این

بود که بشنوم.

که از تخیلم بصورت عاشقانه از طرف آنها استفاده کنم.

خب ، من انجامش دادم .

در یک چشم به هم زدن، لازم نیست برای انجام آن کمی عرق بریزید)زحمت

خاصی بکشید(.

من مجبور نیستم به کلیسا بروم و این کار را انجام دهم.

یا به کنیسه ای بروم و این کار را انجام بدهم،

یا مکانی به اصطلاح مقدس!

هر جا که من ایستاده ام، باید مقدس باشد،

زیرا پدر در درون من است،

و کجا می توانی به مکانی مقدس تر از جایی که خداست بروی؟

اگر بدانم خدا تخیل شگفت انگیز انسانی من است، پس کجا می توانم بروم،که

می تواند مقدس تر از جایی باشد که من هستم؟

مهم نیست کجاست!

بنابراین، درخواست انجام شده است، من آن را شنیدم

و با شنیدن آن ، من از وجود درونم تشکر می کنم که ابزار خرد و قدرت

بیرونی کردن آن را دارد.

با علم به اینکه تمام دنیای بیرون، تمام واقعیت عینی ، تنها از طریق تخیل

تولید می شود،

می دانیم هرچه که اکنون در جهان ثابت شده است، زمانی فقط تخیل می شد!

سعی کنید آن را انکار کنی د

سعی کنید انکارش کنید !

هیچ چیز در این دنیا وجود ندارد که بتوانید بگویید واقعی است، و در ابتدا

فقط تخیل نبوده باش د

خب، من به همه در اینجا می گویم، این گفته را درک کنید، ” به دنبال

درک)احساس( او باشید و او را خواهید یافت ” نگفته ” ممکن است ” پیدایش کنید !

” به دنبال در ک)احساس( او باشید و او را خواهید یافت ” اما این ایدهها بسیار جدید هستند و با این حال برای شما هستند،

آنها به عهد عتیق برمی گردند)این ایده ها از عهد عتیق گرفته شده اند(

در اینجا ما واژه Potter )سفالگر(، که بعنوان تخیل استفاده شده را پیدا

میکنیم. )این مطلب به زبان تمثیل است(

خب، اگر کلمه پاتر را گفتید، به خانه سفالگر بروید و من اجازه می دهم حرفم

را بشنوی د

” بنابراین، به خانه سفالگر رفتم.

و در آنجا روی چرخ سفالگریش کار می کرد و ظرفی که در دستش بود

خراب شد.

پس، او به ساختن ظرف دیگری مشغول شد، که ظاهرا انجام آن برای سفالگر

، خوب به نظر می رسید. ” اگر آن را در قالب داستانی که در فصل هجدهم ارمیا بیان شده است بخوانید،

به مردی فکر خواهید کرد، با گِل رس در دستانش ، که چرخ سفالگریش می

چرخد ، ظرفی می سازد، نوعی کوزه می سازد، می تواند هر چیزی مثل یک

بشقاب بسازد… .

اینطور نیست! کلمه پاتر به معنای تخیل است.

مثل این است که به شما بگویم، به تصورات خود بروید و ببینید با یک دوست

چه میکنید.

شما فقط شنیدید که او نیازی دارد، حالا میخواهی آن را تمام کنی؟

و حالا به یک نیاز بزرگتر فکر می کنید، یا همانطور که انجام آن برایتان

خوب بنظر می رسد، می خواهید آن را در ظرف دیگری دوباره کار کنید؟

تو به خانه سفالگری نمیروی، به خانه سفالگر برو، من آنجا هستم، و به تو

اجازه می دهم حرفم را بشنوی!

“پس به خانه سفالگر رفتم و در آنجا با چرخ سفالگریش مشغول کار بود و

ظرف در دستش خراب شد.

او سفالگری)تخیل( را کنار نگذاشت و )ناامید نشد( ، دوباره آن را در ظرف

دیگری کار کرد

همانطور که انجام آن ، برای او خوب به نظر می رسید. ” خب مثلاً: یک فرد، یکی از دوستان ما ، بیکار است

بسیار خوب، پس او بیکار است و شرایط لازم برای شغل بهتر را ندارد و در

حال حاضر شغلی برای آن)شرایطی( که او دارد، وجود ندارد

پس، چه کنیم؟

من این کار را خواهم کرد، می شنوم که او به من می گوید که او شگفت

انگیزترین شغل را دارد و او پردرآمد است

چه شغلی؟

نمیدانم، اما میتوانم به خوبی به خودم بگویم: اگر من آن را شنیده ام، مطمئنا عمق وجود من آن را شنیده است.

پس، می توانم بگویم متشکرم )به خاطر آن شکرگزاری کنم(

پس از اینکه او را در کلام و چشم ذهن خودم بازسازی کردم او را به وجودی

کاملاً متفاوت تبدیل کردم.

همان دوست، اما نه بعنوان یک بیکار، او اکنون با درآمدی زیاد، مشغول به

کار است

پس، آن را احساس کنی د

اگر بتوانم این حالت را احساس کنم، خدا را می یابم، زیرا خدا،

روح)روحانی،معنوی( است

می توانم به شما از روح بگویم و منظورم از روح چیز نامحسوسی نیست.

در واقع شکل انسانی خداوند است. اما من از تخیل انسان صحبت می کنم، این

یک فرم است، یک واقعیت است.

این فرمی الهی است.

پس بدن ابدی انسان، خیال انسان است و آن خود خداست.

و خدای دیگری وجود ندارد.

او گفت : می کشم و زنده می کنم، زخم می زنم و شفا می دهم.

من همه کارها را انجام می دهم و هیچ کس نمی تواند از حیطه دستان من

خارج شود.

این کتاب مقدس است

اما انسان ، وقتی کلمه خدا را می شنود به چیزی در فضا فکر می کند، زیرا

او کلا ،جز چیزی که در فضاست، چیزی نمی شناسد.

اگر کلمه خدا به هر نحوی ، چیزی غیر از تخیل شگفت انگیز انسانی شما را ،

در درون تان تداعی کند، خدای اشتباهی دارید.

اگر کلمه عیسی باعث شود به مردی فکر کنید که ۲۰۰۰ سال پیش زندگی

کرده و ۲۰۰۰ سال پیش مرده و ۲۰۰۰ سال پیش برخاسته است، اشتباه می

کنید.

به شما گفته می شود، عیسی در درون شماست.

اگر او در درون من است، من باید دقیقاً بفهمم که او در کجای من است؟

و او کیست؟

خب، من او را پیدا کردم، او تخیل شگفت انگیز انسانی من است.

این عیسی است

و تمام آنچه در مورد او گفته می شود،

هر فرزندی که از یک زن متولد می شود، تجربه و کشف خواهد کرد که او

عیسی است.

و عیسی دیگری وجود ندارد.

پس، در کتاب مقدس به شما گفته شده است، در هفدهم متی، در پایان فقط

عیسی وجود دارد.

چرا ؟

در کتاب یوحنا، رساله یوحنا، به شما گفته شده است.

و هنگامی که او ظهور کند، ما نیز مانند او خواهیم بود.

چون وقتی تو ظاهر می شوی و فقط عیسی وجود دارد، من باید مثل او باشم.

بنابراین، در درون من، همه چیز به خودی خود آشکار می شود و هر چیزی

که در مورد او گفته می شود، چه مردم آن را باور کنند یا نه، حداقل من تجربه

کرده ام.

و شخصاً برایم مهم نیست که آیا آنها آن را قبول دارند یا نه !

نه بیشتر از آنچه با پولس کردند.

حکیمان، عیاشان و فیلسوفان رواقیون، به او اهانت می کردند و به او می

خندیدند و او را مسخره می کردند.

خب، او با شجاعت ادامه داد،

او به سادگی کاری را که برای انجام آن آمده بود انجام داد. پس داستان را

تعریف کرد و گفت که شما چیزی بیرونی را می پرستید.

و در اینجا کتیب های روی محراب برای خدای ناشناخته میزنید، و با ناشناخته

صحبت میکنید .

آنچه )فکر میکنید( می شناسید ، ناشناخته و )اشتباهی( است.

من به شما از خدای شناخته شده خواهم گفت.

حالا حرف من را قبول کنید و به دنبال درک)احساس کردن( او باشید و او را

خواهید یافت .

چگونه او را پیدا کنم ؟

امشب، اگر میخواستم در نیویورک باشم، وقتی به رختخواب میروم، باید

فرض کنم که در نیویورک هستم.

خب، از کجا بدانم که آنجا هستم؟

اگر من تماماً تخیل هستم، باید هر جا که در خیال هستم، همانجا باشم .

پس، من در تخیل در نیویورک هستم،

اکنون، به دنیا فکر کنید، چیزهایی در کالیفرنیا، کالیفرنیای جنوبی، جایی که

جسم را در آن قرار می دهید.

خوب، آیا آن را در حالی که روی تخت فکر می کنید آنرا می بینید ؟

خوب، پس شما در نیویورک نیستید.

آیا آن را در فاصله ۳۰۰۰ مایلی غرب خود می بینید ؟

خوب، پس شما در نیویورک هستید.

اما اگر در نیویورک بودید، در چشم ذهن خود، بدنتان را در فاصله ۳۰۰۰

مایلی در لس آنجلس می دیدید.

و شما به جای اینکه به نیویورک فکر کنید، از نیویورک فکر خواهید کرد.

بنابراین، همه چیز به سادگی این است که این قدرت خارق العاده، قدرت خلاق

در انسان، و نحوه عملکرد آن را کشف کنیم. زیرا هیچ مشکلی در جهان وجود

ندارد که با این مشکل ))حل معمای تخیل(( قابل مقایسه باشد.

چون برای کسی که بر این رمز و راز غلبه کند، قدرت عالی و خرد عالی و

لذت عالی در انتظار است.

بنابراین، اگر شما در زندان باشید،

بسیار خب ، پس شما در زندان هستید.

و شما جرات دارید فرض کنید که آزاد هستید.

قرار نیست درها را بشکنید و )شما را( بگیرند و به مدت طولانی تری)به

زندان( بفرستند .

شما به سادگی فرض می کنید که آزاد هستید.

چه کسی امروز در انتظار اعدام است؟

بسیاری از آنها دعا می کنند که پسرانشان را به اتاق)اعدام( نبرند .

و آنها به دعای خود ایمان می آورند

و خب، دادگاه عالی حکمی صادر می کند که تعداد بیشتری از مردان را، به

دلیل کشتن یک نفر به قتل می رساند…

چه تایید کنید یا رد کنید، موضوع این نیست!

همه چیز به خواست خدا ممکن است.

همه چیز.

بنابراین، من هیچ نظری درباره درست یا غلط بودن این موضوع ندارم.

من از نظر احساسی درگیر این نیستم که آیا آنها کار درست یا اشتباه را انجام

داده اند.

من فقط از تجربه شخصی می دانم که اگر در آنجا پسری داشتم، او را آزاد می

خواستم.

اگر او آنجا)زندان( بود،البته آنجا نیست،.. .

اما اگر آنجا بود من او را آزاد می خواستم.

صرف نظر از اینکه او چه کرده است، به عنوان کسی که پسرش را دوست

دارد، من او را آزاد می خواهم.

اما من قصد ندارم نظر یا حکمی در مورد تصمیم دیوان عالی صادر کنم،

مطلب اینست که ، همه چیز ممکن است.

شما به من بگویید چه می خواهید ،

و اگر در چارچوب چیزی باشد که من آن را ” قانون طلایی ” می نامم، …

یعنی همان کاری را با دیگران انجام دهید، که دوست دارید دیگران با شما

انجام دهند.)قانون طلایی (

اگر با آن چارچوب مطابقت دارد، خب پس شما در مسیر درستی هستید.

خب پس، شما نمی توانید آن را به صورت فیزیکی انجام دهید،

نه!

شما قدرت یا خرد انجام آن را ندارید،

اما چیزی در شما وجود دارد که وجود اصلی و حقیقی شماست.

و می تواند آن را انجام دهد.

و دقیقاً می داند چگونه این کار را انجام دهد.

میتوانید به آن اعتماد کنی د

می توانید به این موجود درونتان اعتماد کنید

که آنچه شما می شنوید، او هم می شنود.

من آن را در این سطح شنیدم.

درخواستها مطرح شده است، و اگر من آن را در این سطح شنیدهام، قطعاً

عمق وجود من هم آن را شنیده است.

و در آن عمق ، او راهها و ابزارهایی دارد که من در این سطح ندارم.

بنابراین من نگران این نیستم که چگونه کار کند.

من فقط می دانم که کار خواهد کرد.

به سادگی با این فرض که من همان کسی هستم که می خواهم باشم.

و اگر جرأت کنم آن را فرض کنم و به آن وفادار بمانم آنگاه به واقعیت تبدیل

می شود.

بنابراین، تصور کنید و همچنین ایمان داشته باشید،

ایمان به خدا ، و خدا تخیل شگفت انگیز انسانی شماست.

پس ایمان به خدا ، راه موفقیت است.

شما آن را تصور می کنید، جوری که انگار درست است، و سپس ، رها می

کنید و به کار خود مشغول می شوید.

بدون اینکه بدانید چگونه قرار است حقیقت پیدا کند.

اما به حقیقت تبدیل خواهد شد

پس , من شما را به آزمایش آن دعوت می کنم .

فقط امتحانش کنید .

هیچ هزینه ای برای شما ندارد

و اگر من خدایان شما را از شما بگیرم، همانطور که پولس از آتنی ها خدایان

آنها را گرفت، این یک برکت است.

اگر بتوانی خدای خود را از دست بدهی، چیز خوبی است، زیرا فقط خدای

واقعی را نمی توانی از دست بدهی.

و هرگز نمیتوانی وجودت را از دست بدهی،

هرگز نمیتوانی حس ” من هستم ” را از دست بدهی.

شما می توانید همه چیزهای دیگر را از دست بدهید، اما هرگز نمی توانید از

آگاهی خود دست بکشید

این خداست!

و خب، اگر من نتوانم آن را از شما بگیرم، پس نمی توانم خدای واقعی را از

شما بگیرم،

اما اگر بتوانم هر چیز دیگری از شما بگیرم و شما آن را می پرستید، خدایی

دروغین را دارید!

و من در گرفتن هر چیزی بجز واقعیت در خدمت شما بوده ام،

چون نمی توانم واقعیت را از شما بگیرم

بنابراین، خارج از این حیطه ، تمام خدمات و تشریفات، هیچ معنایی ندارند،

هیچ معنایی!

به کار پدرت )که خودت هستی( مشغول شو ، به انجام کارهای باشکوه در این

دنیا،

بهترین ها را تصور کن ،

من هرگز از این کار دست نمی کشم!

به همین دلیل است که آن را می گویم،

اگر به نظر می رسد که من شب های پشت سر هم این مطلب را تکرار می

کنم ، چون ضروری است.

چون اگر در روز کاملاً با خود صادق باشید و آنچه را که در طول یک روز

تصور می کنید، مشاهده می کردید، از آنچه تصور می کنید شرمنده خواهید

شد.

و با این حال) باز هم(، چیزهایی را تصور می کنید که نمی خواهید اتفاق بیفتد !

با اینکه این مطلب را تایید می کنید، که تصور کردن، واقعیت را ایجاد می

کند.

و حالا ماجرای، دوست من که در سانفرانسیسکو است،

او دوستِ یک دوس ت مشترک بود و آنها فقط برای مدتی کوتاه ، با هم خوب

نبودند .

یک شب ، سوار ماشین همراه من بود تا برای شام به ۷۵ مایلیِ پایینِ شبه

جزیره برویم.

برای یک شام دوست داشتنی ،

و در تمام راه ، مه بسیار سنگینی بود که به سختی چند متری جلوتر ازخودمان

را می دیدیم .

و او از این دوست من صحبت می کرد که ادعا می کرد با او دوست است.

و او علیه این زن ، مرتب ناله می کرد )غیبت میکرد(، فلان و فلان فلان .

من حتی نمی توانستم آن را چاپ کنم، شما نمیتوانستید آن را چاپ کنید،

صفحه را میسوخت)کنایه از شدت این بدگویی ها(

و بعد در پایان سخنانش میگفت، خدا روحش را برکت دهد.

او تمام ۷۵ مایل را ، به بدگویی ادامه داد و این زن را تخریب می کرد و

سپس او همه چیز را توجیه می کرد،

که همه اینها بخشیده شده است ،

خدا روحش را بیامرزد.

خب، او هنوز اینجاست، و آن یکی دیگر، از این بخش کوچک از زمان رفته

است، و او هنوز همان نقش را بازی می کند.

او تخیل خود را در هر جایی در این دنیا که نمی خواهد، استفاده می کند و همه

چیز در دنیای او ، بد و بدتر می شود.

و آنها هنوز هم همینطور هستند و او حتی یک لحظه نمی تواند باور کند که او

عامل پدیده های زندگی اش است.

اوه نه!

او برای یک لحظه نمی تواند )سکوت کند( و من همچنان یک رانندگی طولانی

۷۵ مایلی برای او داشتم.

خب ، برداشت این محصول )ناخوشایند( می تواند در تمام طول عمر ، ادامه

داشته باشد!!!

اما او در آن رانندگی طولانی برگشت )از شام به خانه( همچنان بد می گفت.

خب، انسان حافظه بسیار ضعیفی دارد و به یاد نمی آورد که چه زمانی این

کارها را انجام داده است.

اما در انسان عمقی هست که فراموش نمی کند.

در )غلاطیان( به ما گفته شده :

” فریب نخورید، خداوند مورد تمسخر قرار نمی گیرد، همانطور که انسان می

کارد، همان را درو خواهد کرد ” همچنین شاعر به ما می گوید:

در مزرعه می بینید که کنجد، کنجد بود و ذرت ، ذرت…

تاریکی و سکوت می دانستند

و سرنوشت یک انسان نیز به همین ترتیب متولد می شود

بنابراین، شما محصول خود را نمی شناسید، اما آنها نمی توانند اشتباه کنند.

همه چیز از یک دانه و بذر است.

شما دانه ای می کارید .

چه دانه ای بود؟ فراموش کردی چه بود؟

اما صبر کن تا درخت رشد کند و بالا بیاید .

خواهی فهمید.

زیرا نمی تواند غیر از آنچیزی باشد که کاشته شده است.

اگر من یک بلوط بکارم، پس بلوط رشد می کند تا به درخت بلوط تبدیل شود.

من آن بلوط را کاشتم، و آن درخت بلوط خواهد شد،

اما اگر چیز دیگری بکارم،

خب پس ، صبر کن!

اگر فراموش کرده ام چه کاشته ام، صبر کن!،

محصول، آن را به من نشان می دهد!

و انسان، محصول آنچه خود کاشته است را انکار می کند.

خب، من به شما می گویم که تخیل شگفت انگیز انسانی شما ، خداست.

خدای کتاب مقدس است

تنها خدا

خواه در عهد عتیق او را خداوند خطاب کنید یا او را یهوه بخوانید یا او را خدا

بنامید یا در عهد جدید او را عیسی بنامید .

همه یک چیز هستند

این قدرت خلاقیت در انسان است و آن نیروی خلاق در انسان تخیل شگفت

انگیز انسانی خود انسان است.

چرا داستان های بی شماری را که در گذشته برای شما گفته ام تکرار می کنم.

من می توانم با موارد جدید شروع کنم، هرگز!

شما تکنیک را می دانید

و تکنیک ساده است

اگر همه چیز از تخیلات انسانی انسان، خلق شده است،

پس بگذارید او شروع به تصور آنچه می خواهد باشد، کند.

و اگر این کار را انجام دهد موفقیت به دنبال او خواهد بود. اما در این بین

سعی کنید این درخت)تخیل( را هرس کنید !

چون وقتی برای اولین بار می شنوید که خیال شما خداست، شوک هولناکی

است.

زیرا همانطور که شاعر گفت: این تاک)درخت انگور( را مشاهده کن.

من آن را به صورت درختی وحشی دیدم، که قدرتش ناخواسته به صورت

شاخه های نامنظم بسیار ، رشد کرده است.

اما من این درخت را هرس کردم و سپس با از دست دادن شاخه و برگهای

بیهوده خود، رشد کرد.

و همانطور که می بینید در این خوشه های پربار تمیز پیچ خورده تا )این

محصول( ، جبران دستی باشد که عاقلانه آن را هرس کرده است.

پس وقتی برای اولین بار درک می کنید، درخت انگوری که در کتاب مقدس

از آن صحبت شده است، چیست ،

من تاک ابدیت هستم

من تاک واقعی هستم و پدرم باغبان آن است

و کشف می کنید که آن تاک، تخیل من است.

چون ، پس از آنکه همه چیز به برگها و شاخه های بی مصرف تبدیل شد،

انگور تولید نمی کرد.

سپس با مشاهده و نظارت بر آنچه که در طول ۲۴ ساعت ، تصور می کنم ،

شروع به هرس درخت می کنم.

این تبدیل به یک عادت میشود، سپس روز بعد کمی بهتر عمل میکنم، روز

سوم بهتر می شود، تا پایان یک هفته در من تبدیل به عادت شده…

اکنون آنچه را که تصور میکنم تماشا می کنم و منتظر نمی مانم ، فوراً آن را

هرس کنم .

متوقفش کنید .

دست از تصور)کنترل نشده خودتان( بردارید

من شنیده ام که مردم به من می گویند، فقط یک ثانیه بیشتر،

خیلی چیز خوشایندی است که همه چیز را به او بگویم.)براثر عادت به افکار

ناسالم (

و بنابراین در چشم ذهن خود ، به کسی چیزهایی می گوید ، و همه در

تصورات او رخ می دهند، با اینکه می داند میوه آن را برداشت خواهد کرد.

حالا، میدانید که قرار نیست حتی پنج ثانیه از زمان گرانبهایتان را برای به

پایان رساندن آن احساس صرف کنید،

آن احساس را متوقف کنید.

و در روند جدیدی قرار بگیرید، و سپس درخت را هرس کنید و در نهایت آن

درخت با خوشه های کامل و تمیز به شما پاداش می دهد زیرا عاقلانه آن را

هرس کرده اید.

و سپس)به مراقبت( آن تاک ادامه می دهید و تاک میوه های متفاوت زیادی به

شما خواهد داد.

من از روی تجربه میدانم، وقتی شبها به رختخواب میروید، بگذار آخرین

فکرت چیزی نجیب باشد، چیزی فوقالعاده باشد که الان هستی،

یا همین الاندر آن)حالت هایی( هستی که دوستشان داری،

و در آن حالت به اعماق رها شوید و آن را به یک عادت تبدیل کنید.

همانطور که به ما می گویند شما بذری می کارید و سپس بذر تبدیل به عمل، و

عمل تبدیل به عادت ، و عادت تبدیل به شخصیت می شود.

بنابراین، اگر به نظر میرسد که حرف های خودم را تکرار میکنم، به این

دلیل است که باید آن را انجام دهم،

زیرا اگر کسی اینجاست که صادقانه میتوانست به من بگوید که در طول ۲۴

ساعت، آنچه را که تصور میکرد مشاهده کرده است و چیزی برای ایراد

گرفتن و اصلاح نداشته…

خب، من دوست دارم آن را بشنوم و شما را دروغگو خطاب نمی کنم زیرا من

اینجا نیستم تا قضاوت کنم، اما شگفت انگیز است اگر بتوانید این را به من

بگویید .

اما می دانم که همه ما قربانی عادت هستیم

عادت به این گفتگوهای درونی که خوشایند نیست و ما فکر می کنیم که کسی

مشاهده نمی کند ، و هیچ کس نمی بیند.

پس، همانطور که در کتاب حزقیال به ما گفته شده است، او گفت پسر انسان،

پایین برو و ببین که بزرگان خاندان اسرائیل چه می کنند.

پس من به خانه رفتم تا بزرگان خاندان اسرائیل را ببینم ، جایی که هر کدام در

اتاق خود بودند و روی دیوار حکاکی می کردند،

چه دیواری؟

دیوار درونی خود ، دیوار جمجمه ،

و آنجا چیزهای زشتی می سازند و می گویند، خب کسی ما را نمی بیند،

خداوند از ما غافل شده است.

این فکرشان به این دلیل است که آنها این کار را در سکوتی انجام دادند که

هیچ کس نمی داند.

درحالیکه تنها واقعیت ، تخیل شگفت انگیز انسانی خود آنهاست.

و از آنچه انسان انجام می دهد آگاه است و با عمل خیالی خود، به انسان،

بصورت خوب، بد یا بی تفاوت، پاداش می دهد.

هیچ کس نمی تواند به من بگوید که شما امشب نمی توانید شروع به تبدیل

شدن)به چیزی که می خواهید( کنید،

اگر می خواهید مرفه باشید…

این یک اصطلاح نسبی است،

منظور شما از مرفه آن چیزی نیست که دیگری از آن معنی می کند، بلکه آن

چیزی است که شما و فقط خودتان آن را درک می کنید.

اگر آن)حالتها( حقیقت داشتند چه احساسی داشتید ؟

فقط چه احساسی داشتید؟

پس احساس کسب و کارتان را ادامه دهید ، جوری که انگار حقیقت دارد ،

به جای اینکه وقت گرانبهای خود را صرف مطالعه درباره هاوارد

هیوز)شخص امریکایی مشهور( کنید.!

چه کسی اهمیت می دهد؟

یکی از دوستانم از من پرسید که آیا من داستان)او( را دنبال می کنم؟

گفتم می دانی که او مرا نمی شناسد و من او را نمی شناسم.

من کاملاً مطمئن هستم که اگر او را ملاقات می کردم، او واقعاً برای من یک

ساندویچ هم نمی خرید.

بنابراین، من نگران چی هستم؟

او ، نه اجاره ام را می پردازد ، نه لباس هایم را می خرد، نه به زندگی ام

کمک می کند،

و من قرار است در مورد کاری که او انجام می دهد نگران باشم؟

او برای من فایده ای ندارد!

به هر حال، من باید وقت گرانبهایم را صرف مطالعه درباره هاوارد هیوز کنم.

خب، او دو میلیارد درآمد داشته است، خب که چی؟

برای شما شام خریده است؟

هیچ کاری برای شما انجام نداده است

خب پس ، نگرانی شما چیست؟

)چرا باید وقت تان را صرف دنبال کردن زندگی دیگران کنید؟(

شما داستان کتاب مقدس را در نظر بگیرید، آن را همانطور که در ابتدا در

نظر گرفته شده بود ببینید، که تخیل شگفت انگیز انسانی شما همان خدایی است

که در کتاب مقدس از آن صحبت شده است.

و همه چیز به وسیله او ساخته شده و بدون او چیزی ساخته نشده ، که )از قبل

( ساخته شده باشد.

درست از این اتاق شروع کنید ، لباسی که می پوشید، صندلی که روی آن می

نشینید، خانه ای که در آن هستید، همه چیز در اینجا ، ابتدا فقط تصور شده

است

لباسی که پوشیده اید، صندلی هایی که روی آن نشسته اید، ساختمانی که اکنون

در آن هستید، همه چیز اینجا ، ابتدا فقط تصور می شد.

و سپس به یک واقعیت عینی تبدیل شده است.

بنابراین واقعیت عینی صرفاً از طریق تخیل تولید می شود.

اکنون، شما می خواهید چیزی را کاملاً متفاوت از آنچه تاکنون داشته اید،

عینیت بخشید.

خب حالا، عمل خیالی را تغییر دهید.

تلاش برای تغییر شرایط، قبل از اینکه فعالیت خیالی را تغییر دهم، مبارزه با

ماهیت چیزهاست.

من نمی توانم این کار را انجام دهم، زیرا فعالیت خیالی من، تولید کننده واقعیت

های عینی است

و من نمی توانم آن واقعیت عینی را تغییر دهم تا زمانی که عامل ایجاد آن را

تغییر دهم و علت)عامل( آن ، یک فعالیت خیالی نادیدنی است.

همانطور که به ما گفته شده ، او چیزهایی بوجود می آورد که دیده نمی شوند.

و به آنها چنان فکر کن که گویا دیده می شوند ، و قابل دیدن می شوند.

چیزهایی که اکنون دیده می شوند از چیزهایی ساخته شده اند ، که دیده نمی

شوند.

این چیزی است که در کتاب عبرانیان به ما گفته شده است

الان چه چیزهایی می بینید ؟

از چیزهایی ساخته شده است که دیده نمی شوند.

خب، اگر این یک واقعیت است و کتاب مقدس به اندازه کافی برای قرن ها و

دوران مختلف به عنوان واقعیت وجود داشته باشد، آن را در معرض آزمایش

قرار خواهیم داد.

به چالش بکشید بله، کتاب مقدس را به چالش بکشید، زیرا کلام کتاب مقدس

چالش برانگیز است،

آیا متوجه نمی شوید که عیسی مسیح در شما حضور دارد.

خود را بررسی کنید و ببینید آیا به ایمان پایبند هستید یا خیر .

خب، تستش کنید، او را امتحان کنید و ببینید،

اگر او در من است و همه کارها را انجام می دهد، من او را آزمایش خواهم

کرد.

خب، من او را بارها و بارها و بارها آزمایش کردم،

و وفاداری او را تجربه کرده ام.)همیشه نتیجه داده است(

من در لحظاتی از زندگیم جرأت کردم که فرض کنم چیزی را دارم که عقل به

من گفته است که آن را ندارم و حواس من، آن را انکار می کرد، اما جرات

کردم که فرض کنم آن را دارم ،

و اتفاق افتا د

درها باز می شد و اتفاق می افتاد…

بنابراین، من این اصل را با دیگران درمیان گذاشتم ، آنها آن را اعمال کردند و

این اتفاق افتاد.

اما به طرز عجیبی بعد از اینکه یک نفر کمی وضعیتش بهتر از آنچه بود، می

شود،در مورد آن باز به عقب برمی گردند، چون همیشه به شیوه ای کاملا

طبیعی و عادی اتفاق می افتد.

آنها می گویند اوه، اما به هر حال این اتفاق می افتاد.

و سپس آنها دوباره به خواب )فراموشی( می روند.

شما می توانید یک داروی آرام بخش )به کسی( بدهید و سعی کنید او را بیدار

کنید، برای یک لحظه او هوشیار است، همانطور که هوشیار است و در حالی

که شما با او صحبت می کنید، دوباره می خوابد.

این)خاصیت( انسان است

آنها رویای زندگی را می بینند و ثمره آنچه را تصور کرده اند را می بینند و

انکار می کنند که تخیل آنها ، آن را به وجود آورده است

پس، آنها دوباره در حالت منفی به خواب می روند.

اما من از شما که به اینجا میآیید و اصرار دارید که بیایید میخواهم که ببینید

در طول ۲۴ ساعت چه میکنید،

شما ۲۴ ساعت هوشیار نیستید، اما مثلا ۱۶ ساعت وقت بگذارید،

اگر ۸ ساعت بخوابید، ۱۶ ساعت طول می کشد ،

و سعی کنید آنچه را که تصور می کنید مشاهده کنید.

و اگر متوجه شدید که در حال تصور چیزی هستید که نمیخواهید تجربه کنید،

آن را متوقف کنید.

همانجا آن را متوقف کنید، و حتی یک ثانیه بیشتر به آن ، زمان ندهید

ممکن است شما غرق در یک احساس بد )نسبت به کسی( باشید و می

خواهید آن احساس را کامل کنید و همه چیز به او بگویید ،

این کار را نکنید ، متوقفش کنید!

آن را بشکنید و این باعث نوعی سقط روانی، می شود

یک سقط جنین روانی ، اگر آن را بدون انفجار احساسات)ناخواسته( بشکنی د

پس، به دنبال درک او باشید و او را خواهید یافت

این چیزی است که او به آتنی ها گفت

او به همه آن چیزهایی که عبادت می کردند اشاره کرد و هر چیزی را که

اشاره کرد، چیزی بود که خودشان با دست خود ساخته و سپس آن را پرستش

می کردند

الان می توانم آن را ببینم

وقتی من یک مرد جوان در دنیای رقصیدن بودم، یک دختر جوانی بود،

دختری جوان و زیبا، و مجسمه کوچکی که آن را مادر مقدس می نامید داشت،

و قبل از اینکه روی صحنه بیاید، آن را می بوسید. فقط یورشی درخشان از

بوسه های او

و او واقعا فکر می کرد که این باعث موفقیت او می شد

او آن را بوسید ، بوسه های عمیق، و روی صحنه می رفت و این موضوع

کوچک عبادت او بود

او فکر می کرد که واقعاً مادر مقدس است

یعنی بدون هیچ نقدی به شما می گویم که بیشتر این چیزها را افرادی می

سازند که خود را هنرمند می نامند

و آنها از هر مفهوم هنرمند بودن فاصله دارند

آنها چیزهای هیولایی هستند که توسط افرادی ساخته شده اند که جز هنرمندان

خوب نیستند ،

اما او مجسمه کوچک خود را داشت

و بالای صحنه، مینشست و آن را عمیقا می بوسید و سپس روی صحنه

میپرید و میرقصید

من یک بار به یک مهمانی رفتم،

جمعی از پسران ، یکی از این پسران کشیش بود یا قرار بود کشیش شود و از

رفتن به جنگ انصراف دا د

پسران دیگر، همه وارد ارتش شدند، یکی کشته شد، یکی یک پایش تا بالای

زانو و یک دستش قطع شده بود، و این یکی که کشیش بود، یا میخواست

کشیش شود به طریق دیگری بیرون آمد، و کشیش نشد ، اما همه آنها مدال

های کریستوفر مقدس خود را حتی هنگام شیرجه رفتن در استخر خانه شان به

همراه داشتند.

و بهبودی یا به اصطلاح بیرون آمدن از ارتش را به قدیس کریستوفر نسبت

می دادند.

این قبل از تنزل رتبه سنت کریستوفر بود.)کنایه (

او اکنون تنزل رتبه دارد

پاپ گفت چیزی به نام کریستوفر مقدس وجود ندارد، اما قبل از آن، همه چیز

را به آن نسبت می دادند

یکی با یک پای قطع شده و دست قطع شده ، یکی مرده، و دیگری مبتلا به سل

شده

و انگار کریستوفر مقدس کارشو خوب انجام نداده

اما در واقع)این اعتقاد( کاملاً وجود داشت

من به همسرم گفتم عزیزم فرض کن آنها می دانند که من چه چیزهایی را

آموزش می دهم، فرض کن آنها شنیده اند که چه کار میکنم

پیش من خواهند آمد؟

اوه، مطمئناً باید اینجا )پیش تو( بیایند ،

زیرا تا آنجا که به آنها مربوط می شود، نجات پیدا نکرده اند ،

نمی توانید نجات پیدا کنید ،

شما یک پروتستان هستید)کنایه (

خب، چگونه می توانید نجات پیدا کنید ؟

همسرم گفت: آنها پدرم را خیلی دوست داشتند

او را بیشتر از مردم خود دوست داشتند، اما نتوانست نجات یابد، زیرا

پروتستان بود.

بنابراین واقعاً مهم نیست که چه کاری انجام می دهید!

پس، نگران نباشید اگر آنها پس از آموزش شما ،

حتی نظری هم نمی دهند )یا نمی پذیرند(،چون مهم نیست

این تنها چیزی است که به آنها آموزش داده شده که باور کنند درست است، و

این )برای آنها( تنها حقیقت است، پس از روزتان لذت ببری د

بنابراین، من از آن روز لذت بردم و تمام این مزخرفات )باورهای آنها(را

مشاهده کردم

پس، من به شما می گویم، تخیل شگفت انگیز انسانی شما خداست

خدای دیگری وجود ندارد

اگر فکر می کنید خدای دیگری وجود دارد، پس شما دو خدا دارید. و با دو

شروع میکنید، سپس چهار تا خواهید داشت و بعد هشت تا، و از هشت به

شانزده و سپس میلیونها خدا خواهید داشت.

اینجا یا اسرائیل ، فقط یک خدا وجود دارد

یهوه ، خدای ما ، یکی است

است » من هستم « و این خدا

این نام او برای همیشه و برای همیشه و برای همیشه است.

و وقتی می گویید ” من هستم ” در واقع این واقعیت را اعلام می کنید که در

حال تخیل هستید

این تخیل است، این خداست

و این تخیل انسان است و بدن ابدی نجات دهنده است و تنها نجات دهنده،

خداوند است

من خداوند هستم، خدای شما، قدوس اسرائیل، نجات دهنده شما هستم، و غیر

از من نجات دهنده ای نیست

پس، عیسی جدید، )همان(خدای قدیم است، و او کجاست؟ در درون انسان

او روح این دنیا را به ما نداد، او روحی از خودش به ما داد و آن روح خودش

در انسان، تخیل شگفت انگیز انسانی خود انسان است.

حالا بیایید وارد سکوت شویم .